@
@nasim_a30

» . . .

صفحه اول

محتوای مورد نظر خیلی ها رو من نمیتونم بسازم؛ اینه که اینا همه کسشر بنظر میاد. از اون طرف هم نیست از این هنری مُنری ها خوشم نمیاد که صد هزار مرتبه شکر «قلم» جذابی هم ندارم. ولی اگه دوست دارید چهارتا حرف مفید بخونید اینجا رو ببینید، بجز اون، این هم فوق العادس: کهکشان آنلاین. مطالب اصیلی توشه و بار هنری هم نداره.


مطالب آخر:

ما چگونه ما شدیم [۲] @ مجـید

ما چگونه ما شدیم [۱] @ مجـید

دو مرد، دو زن، دو کاندوم @ مجـید

تحلیل یسری مواضع @ مجـید

اقتصاد، اعتقاد و مذهب، تولید ناخالص @ مجـید

کیفیت تولیدات عصر حاضر و ارزش افزوده @ مجـید

زن @ مجـید

عمری زندگی کردم چو سگ های هار @ مجـید

نه این سفسطه نیست، نه مغالطه و نه پارادوکس @ مجـید

Mass Suicide Plan @ مجـید



آرشیو:



* این نوع آرشیوی که بلاگر ارایه میده تخمی ترین نوع آرشیوه، کاریش هم نمیشه کرد انگار، ناجور تر از اون اینه که حتما باید توی صفحه ی اول باشی تا لینکای آرشیو کار کنه!

متن ها متاسفانه در نسخه ی موبایلی جوری که اصلا ویراست شده نشون داده نمیشه، لطفا حالت [دسکتاپ] صفحه رو استفاده کنید که حق مطلب ادا شه.

       ما چگونه ما شدیم [۲] @ مجـید
[آقا این عنوان ومتن هیچ ربطی به «ما چگونه ما شدیم» اثر صادق زیبا کلام نداره.]

*
     بحث نژاد رو با یه نتیجه گیری کوتاه تموم کردیم، سعی می کنم در ادامه هر جا مطلبی قابل ارتباط با نژاد بود، به قسمت قبل رجوع نکنم که این کار جز پیچیده کردن اوضاع نفع دیگه ای نداره.
توضیحاتی در تشریح «عوامل بیرونی»                  ۲
    ساز و کار ریدن توی توالت ایرانی همیشه با انتشار بوی گه همراه بوده و همه به این مهم مسلطن، اما دسته های مختلف مردم برای این مشکل چه راه کار هایی ارایه میدن؟ یه شهر محصور با جمعیت محدودی رو به عنوان نمونه ی یک اجتماع پویا برای این مثال فرض بگیریم، افراد کند ذهن تر معمولا ایده هایی میدن برای رفع مشکلات بعد از وقوع؛ اونا در این حالت در یا کانال یا پنجره یا یه مجرایی رو باز میذارن تا یواش یواش اثر بو از بین بره. افرادی با سطح بالاتر علاوه بر اجرای طرح قبل، ترجیح میدن از یک سیستم جانبی دیگه هم برای حل مشکل استفاده کنن، مثلا استفاده از مواد خوشبو در محیط توالت به این امید که رایحه ی ان کم جون تر بشه. (تا اینجای کار عقل خیلی دخیله اما عقل موضوع قسمت سوم این داستانه و فعلا باهاش آنچنان کاری نداریم)
    ممکنه جامعه ی مورد نظر در طول زمان برای رفع مشکل راه کار هایی ارایه بده و ممکنه هم نده! اما اگر در همون سیر ترقی شخصی از بیرون حصار وارد شد و گفت «اَن هرچه سریعتر داخل آب قرار بگیره انتشار بو کمتر خواهد شد» و اگه سیستمی مثل سیفون توالت فرنگی رو معرفی کنه، مشکل ما مرتفع و نیاز به بروز رسانی راهکار های قبلی و به بیانی نیاز به تفکر و تولید ایده برای اون موضوع کم یا قطع خواهد شد. البته این یک مثال بود و ما از توالت فرنگی به دلایلی استفاده نمی کنیم گرچه راهی هم برای مثال ما در نوع کاسه توالت ایرانی تا الان عرضه نشده!
    گسترده شدن اتفاق بالا جامعه رو مصرف کننده ی محض بار میاره، جامعه ی مصرف کننده مقلده و مقلد همیشه مقلد میمونه و مقلد بدون داشتن گرا و خوراک جدید یقینا عقب خواهد ماند. آیا میشه گفت این عقب موندگی بخاطر عوامل بیرونی بوده؟
    معادله ی درستی به نظر میاد و فارق از به نظر اومدن، اصلا درسته! اما مردی با نام X مطمئنه که نیتش از سکس فرزند آوری نیست و این مرد چند راه پیشگیری رو هم بلده، مرد Y اونو با کاندوم آشنا می کنه و مرد X از نتیجه راضیه. در حالت بعد همان مرد X مفروضه اما اینبار مرد Y نه تنها قصد شناسوندن کاندوم رو به آقای X نداره بلکه با زور جلوی اجرای راه های دیگه ی پیشگیری رو هم میگیره و خب نتیجه هم که تابع این شرایط فرق می کنه اینبار.
    مدعای نسبت دادن نتیجه ی کارها به عوامل بیرونی زمانی پذیرفتنی هست که اختیار ما کمتر از جبری باشه که از بیرون بهمون تحمیل شده. یعنی ما توان بالقوه ی انجام کار رو داشته باشیم اما به واسطه ی اجبار جور دیگه ای عمل کنیم و نتیجه ی دیگه ای بگیریم؛ در مثال اول مرد Y مسبب نتیجه نبود ولی در مثال دوم بود؛ پس:
ما چه «ما» شده باشیم چه نه، به سبب عوامل بیرونی نبوده است.

.
.
.
پایان بخش دوم
(تا ادامه اضافه نشده : دو مرد، دو زن، دو کاندوم)

۱۳۹۵/۰۵/۱۴ مجـید

       ما چگونه ما شدیم [۱] @ مجـید
[آقا این عنوان ومتن هیچ ربطی به «ما چگونه ما شدیم» اثر صادق زیبا کلام نداره.]

*
     ما از اول «ما» بودیم؛ ولی یقینا ما نبودیم که به واسطه ی زاد و ولد های کنترل نشده ریدیم به نژاد و شدیم «ماها۱»؛ اما ضمیری که حاکی از جمعیت بیشتری باشه نداریم پس «ماها» رو ببخشید. ولی اونقد هم آبکی نیست که بیایم مطلبی رو اینطور به گوه بکشیم که ما فلان شدیم و فلان کردیم و بریم؛ تولید محتوای زرد هم قواعدی رو تابعه.
درباره ی آنکه چگونه نژاد ها گوه مالی شدند             ۱
     تیره ی آریا۲ شاخه ای از نژاد قفقازی۳ که بر سرزمین های وسیعی از جمله زیست بوم محترم ما پهن بوده و سوای خواص ژنتیکی و فیزیولوژیکی اصلی و باقی شاخصه های تخمی یا فاخر بیولوژیکی که در ابتدا داشته، توسط اجانب دستخوش تجاوز ژنتیکی۴ شده که اجانب هم دستخوش تجاوز ژنتیکی شدن توسط این نژاد و بعضا تاریخ شاهد میکس های افتضاح از ترکیب قفقاز با نژاد زرد۵ بوده که البته حاصل ترکیب سفید با زرد از زرد کیفیت بهتری در اکثر زمینه های فیزیولوژیکی داشت و دارد اما به نظر میرسه ترکیب نژاد های سفید و سیاه۶ برآیند با کیفیت تری باشه از سفید در همین زمینه و زرد و سیاه اما چندان تصور نشده.
     اما ما کجای داستان هستیم؛ اکنون ما مواجه میشیم با ریشه یابی تیره ی فعلی خودمون که بدون آزمایش های علمی، با الگوریتم های ذهنی و تحلیلی و فلان... به دلیل ترکیبات تیره ای بسیار، حتی از مشخصه های چهره و اندام هم به راحتی امکان تشخیص وجود نداره چرا که ممکنه در سطوح زیرین بارها تیره ها در هم ترکیب شده باشن و شاخصه های ژنتیکیشون ضعیف، قوی، حذف یا تغییر کرده باشه. و مهمتر از داشتن یا نداشتن امکان تشخیص اینه که امکان نسبت دادن تشخیص حدودیمون رو به تیره های سطح پایین هم نداریم. مگر سفید بودن پوستمون با یک راهکاری محرز بشه و اونوقت در این حد میتونیم بگیم که «چون سفیدیم احتمالا ما از نژاد قفقاز هستیم اگه از مغول نباشیم!»؛ و هم تیره ای رو در سطح بالاتر نمیتونیم برای خودمون تعیین کنیم مگر اینکه خودمونو به عموم افراد در یک محدوده ی جغرافیایی خاص تعمیم بدیم و اونوقت شاید با قسم و آیه بتونیم از نژاد قفقاز یا مغول یک سطح بالاتر بریم و بگیم مثلا سامی۷ یا حامی۸ یا آریا از قفقازی هسیتم یا تبتی۹ یا مائوری۱۰ یا هر کوفت و زهر مار دیگه ای از نژاد مغولی هستیم مثلا. و نژاد فاکتور مهمیه که حاوی تمام عقبه و توانایی ها و کرده ها و نکرده ها و استعداد های بالقوه انسانه. در خیلی مواضع و مباحث سعی در بی اهمیت کردن موضوعیت نژادی یا برابر جلوه دادن نژاد ها میشه که این موازی و شبیه هست با سعی در بی اهمیت نشان دادن ناتوانی نسوان یا برابر جلوه دادن زن و مرد.
     اما نژادی بر نژاد دیگه برتری داره و تیره ی خالص تر از یک نژاد از تیره ی ناخالص تر از همون نژاد ارزشمند تره هرچند اقوام ناخالص مورد نظر دچار تکامل و تغییرات مفید تری نسبت به تیره ی خالص شده باشن؛ منشا این ارزش توانایی بالقوه ی بالا در مقوله ی اصلاح ژنتیکی گونه ها است که هرچه خام تر و خالص تر باشن کنترل بیشتری روی ترکیب ممکنه و نتایج به مطلوب نزدیک تر خواهد بود. اما راجع به اقوام سرزمین ایران گرچه عده ی بزرگی از ایرانیا به تیره ی سامی و آریایی میخورن اما اوضاع سالیان درازه که از کنترل خارج شده و مشاهده ی اقوام خالص خیلی بعید به نظر میاد و نسبت به تاریخی که موجوده تکامل خوبی رو هم در عمل شاهد نبودیم تا عصر حاضر پس:

ما اگر هم «ما» شده باشیم، بخاطر نژاد نبوده است.
.
.
.
پایان بخش اول
ادامه. بخش دوم

________________________________
۱. اینو خوندم دیدم چقدر به این کلمه ی من درآوردی ایراد وارده، «ها» خودش نشانه ی جمعه اونوقت بگم «ماها»، اون «ها» رو در کنار «ما» ببه معنی «امثال ما» می گیرید ولی «ها» بجای «امثال و مانند» صحیح نیست، پس شما یجوری نشانه جمع در کنار «ما» در نظر بگیرید که همون منظور من بشه. (انگار ضمیر اول شخص جمع رو به توان برسونی)
۲. Arier, Aryan, Arianus, یا هر کوفت دیگه ای.           ۳. Caucasian race
۴. مراد تغییرات ژنتیک یک نژاد به واسطه ی مخلوط شدن با سایر نژاد هاست.
۵. Mongoloid race     ۶. Negroid race     ۷. Semitic         ۸. Hamitic
۹. Tibetan     ۱۰. Maori, Maouri, Mauri
۱۳۹۵/۰۴/۰۵ مجـید

       دو مرد، دو زن، دو کاندوم @ مجـید
     عنوان انتخاب شده راجع به دوتا معما هستش؛ اما قبل از هر چیزی من باید یخورده راجع به معما توضیح بدم، معمایی که الان منظور منه، لزوما «معما» در معنی کلمه نیست، همون معماییه که بیشتر برای سرگرمی مطرح میشه. و معما یک مدل داریم فقط؛ معما باید با محاسبه و منطق بطور قطعی به جواب صحیح برسه وگرنه اصلا اسمش معما نیست. برای مثال یه عکسی[۱] بود که یه یارو افتاده مرده و ملت باید با بررسی اشیا و موقعیت آت و آشغالا و فلان و بیسار بفهمن طرف به قتل رسیده یا خود کشی کرده؛ خب اون کلی حدس و گمان توشه که میتونه درست باشه، اتفاقا خیلی با جزییات هم طراحی شده بود ولی حتی اگه جواب صحیح مورد نظر طراح هم در اختیار باشه بازم کلی ایراد بهش وارده؛ خب این که نمیشه معما دیگه.
     یه نوع مسخره بازی هم هست که میان ازت می پرسن یه فیل چجوری میره تو یخچال؟ تو اول خیال می کنی سر کاریه اما فکر میکنی شاید از اون مدل هاس که نهاد داستان مشکل داره و تو باید تناقضش رو تشخیص بدی، رو اون حساب میگی فیل تو یخچال جا نمیشه؛ بعد یارو میگه نه؛ تو هنوز فکر میکنی سر کاریه اما جوکه و دیگه حتما از اونایی نیست که باید تناقضش رو تشخیص بدی، میگی فیل در رو باز می کنه میره تو یخچال درو می بنده، بعد طرف باز میگه نه؛ تو یخورده سعی می کنی شیرینی جوابو زیاد کنی که به حد مورد نظر طرف برسی اما آخرش معمولا طرف یه مزه ای میپرونه که باید بزنی دهنش ان و گوهش یکی شه.
     اما اون حرفا رو من کاری ندارم، دوتا معما حل کردم آوردم. اولی شاید هم راحت باشه هم اگه سرچ[۲] کنید هزار جا به جوابش می رسید، اون اینه که:

۱
دوتا کاندوم داریم، یک مرد و سه زن، یکی از این سه نفر ایدز داره. مرد هر سه زن رو بگاد و کسی ایدز نگیره

     جواب این معما راحته، اما بعد از حل معمای دوم حس کردم میشه از یک راه دیگه هم به نتیجه رسید، حالا شما ببینید میشه یا نه. اما معمای دوم خیلی جالبتره:

۲
دو مرد، دو زن، دو کاندوم؛ یکی هم ایدز داره. هرکدوم از مردا باید ترتیب هر دو تا زن رو بدن جوری که هیچ کس ایدز نگیره

     خب شاید خیلیا قبلا اینو شنیده باشن اما من بعد از حلش[۳] رفتم سرچ کردم ولی چیزی به فارسی و انگلیسی پیدا نشد که حدس زدم تازه باشه.


_________________________
۱. قتل یا خود کشی
۲. نمونه ی سرچ شده
۳. جواب معمای دوم:
الف. مرد۱ کاندوم۱ و کاندوم۲ رو روی هم می پوشه و زن۱ رو میگاد
(تا اینجا داخل کاندوم۱ توسط مرد۱ و بیرون کاندوم۲ توسط زن۱ استفاده شده و بیرون کاندوم۱ و داخل کاندوم۲ هنوز تمیز مونده.)
ب. مرد۱ باید کاندوم۲ رو در بیاره و با کاندوم۱ زن۲ رو بگاد
(تا اینجای کار داخل کاندوم۱ توسط مرد۱ و بیرون کاندوم۱ توسط زن۲ و بیرون کاندوم۲ توسط زن۱ استفاده شده و داخل کاندوم۲ هنوز تمیزه.)
پ. مرد۲ کاندوم۲ رو بپوشه و سکس کنه با زن۱
(الان تمام طرفین هر دو کاندوم کثیف شده اما داخل کاندوم۲ فقط توسط مرد۲ ، داخل کاندوم۱ فقط توسط مرد۱ ، بیرون کاندوم۲ فقط توسط زن۱ و بیرون کاندوم۱ فقط توسط زن۲ استفاده شده.)
ت. حالا مرد۲ روی همون کاندوم۲ ، کاندوم۱ رو میپوشه و با زن۲ میخوابه.
(دقت کنید که تا شروع این مرحله بیرون کاندوم۱ فقط برای زن۲ استفاده شده بود که باز هم برای همان زن۲ استفاده شد و اینبار توسط مرد۲ ؛ و سطح کثیف کاندوم۱ با سطح کثیف کاندوم۲ تماس پیدا می کنه که در این مرحله هیچ یک از این دو سطح با آلت تناسلی هیچکدوم از این دو نفر تماس پیدا نمی کنه.لکن کلید حل اینه که باید به هر زن یک روی ثابت از کاندوما رو اختصاص بدیم.)
۱۳۹۵/۰۳/۳۰ مجـید

       تحلیل یسری مواضع @ مجـید
     در مقطع کوتاهی ما دوستی داشتیم به نام موسی الرضا کاشانی (البته اسمش چهار قسمت بود ولی یک قسمتشو عمدا حذف کردم تا مثلا اسم نبرده باشم) که سه پشت اصلیت سبزواری داشت و مخالف گمان عامه نه از مراجع عظام تقلید بود و نه صاحب منصبی بنام و نه سری در سر ها داشت که هیچ، هیچ گوهی هم نبود و از دار دنیا چهار تیکه اسم گیرا گیرش اومده بود که شنیدنش اذهان رو به قم نزدیک می کرد و احساس غالب در حضورش این بود که حاج آقا دو تا مسئله ی شرعی شرح میدن و ادامه ی گپ رو با مباحث مکاسب داغ نگه میدارن و انتهای دیدار هم از تفسیر نهج البلاغه بی نصیب نمی مونیم اما اتفاقی که همیشه می افتاد نه تنها از اون همه معرفت لبریز نبود که جز دو سه نخ از کسشر ترین نوع سیگار و چنتا گوه خوری و اراجیف چیزی عاید نمی شد. به لر جماعت به حق دید مزخرفی داشت و در تحقیر و تمسخر این قوم کوتاهی نمی کرد و از این نظر رضایت ما کامل حاصل می شد؛ دهن باز نمی کرد مگر به کسشر و از این موجود می شد چه کوفتی آموخت.
می شد آموخت که:

بُکُن بِره  

     خبر نرسید آیا خودش می کرد میرفت یا نه اما اصلا اشاره ی خوبی بود که من در همون دوران موضوع رو از جوانب اخلاقی، منطقی، فلسفی، مذهبی، روانشناختی و اقتصادی بررسی کردم و در اعم مواضع اصل قطعی در صحت و تایید جمله ی معروف ایشون استنتاج شد که آقا «بکن بره» اما چه سود که:

مثل یه گوز پر خروش
اومد صداشو کاشت تو گوش
"بکن بره" گفت و دریغ
خودش نه گوش کرد و نه توش

     بعد ها هم تئوری «بکن بره» از دوستان دیگر مطرح شد و پس از اجماع حقانیتش ثابت و محرز شد اما هیچ وقت عملی نشد و نشدنش نقص و ضعف در تئوری نبود که در ما بود و تنها مانع سوالی بود مبنی بر اینکه بکنیم بره باشه اما کیو بکنیم بره.
     قابل اجرا نبودن یک نظریه هم خود نظریه رو به گوه می کشه و هم پیروانش رو و پیروان اجرا نکننده هم خودشونو به گوه می کشن و هم نظریه رو و مام که در دو جبهه ی مذکور ریده بودیم پس به دنبال ایده ای جدید تر از طرف من این نظریه مطرح شد که حداقل:

نکنیم نره  

     خیلی سریع پس از بسط این نظریه واکنش های تمسخر آمیز از طرف دوستان و عالمان معلوم الحال به سمت ما سرازیر شد که خب جاکش ما "کیو نکنیم نره" و به حق هم بود لذا در نهاد هر دو نظریه باید یک شخص حقیقی می بود که می شد یا بکنیش بره یا نکنیش نره و نفهمیدم چرا موقع ول کردن نظریات همیشه مفروض بود که لوازم مهیاس، این اتفاقا از احمقی مثل ما که به اوضاع آگاهه بعید بود. بعد از اون با فقر شدید معنویاتی مواجه شدیم که اصلا ناشی از فقر چیز دیگه ای بود اما به این انجامید و بین افراد چند دستگی ایجاد شد و ما در هسته ی تولید و کنترل شاید بشه گفت ایدئولوژی دیگه نمی تونستیم چیزی ارایه بدیم و جوابگو باشیم تا یهو به «کشف» تازه ای رسیدیم، کشف از این منظر که نظریه ای تولید نشد، نظریه در مخیله ی همه بود و انقدر قوی و کلی موجود بود که فکر سمتش نمی رفت:

بریم درِمونو بذاریم  

     این اوج حل مشکلات بود که هم قابلیت اجرای آسان داشت هم خیال ها راحت شد هم به افراد امکان میداد که با خیال راحت هر گوهی که میخوان بخورن و هم آتیش نظریه «بکن بره» رو خاموش نمی کرد و همزمان امید واهی هم نمی داد و سریع استوار شد و استوار ماند. الانم اکثرا درمون رو گذاشتیم حتی واقعی تر اینه که از اول درمون رو گذاشته بودیم فقط توجیه براش نداشتیم که حاصل شد.

۱۳۹۵/۰۳/۰۵ مجـید

       اقتصاد، اعتقاد و مذهب، تولید ناخالص @ مجـید
     درگیر اینم که مملکت انقد عجیب آخه؟ مردم هم عجیبن (عجیبیم)، همه چیز تُخمیه اما از چه نظر و در چه سطح قراره تحلیل شه که از واژه ی سنگین و پرمعنای ”تخمی“ استفاده کردم؟
     از نظر اقتصادی، مذهبی و اعتقادی. اما اینا چه ربطی به هم دارن؟ اولا در اسلام چیزی نیست که به چیزی دیگه ربط نداشته باشه و بصورت جامع همه چی به همه چی مربوطه انگار. ‌دوما؛ مهمتر و پیچیده تر از مورد قبل‌ ربطیه که بنا به یک سری خرافه ایراد میکنم و بعد می رسیم به خرافه بودن یا نبودنش:
 
هرچی خدا بخواد

     این جمله همه جا شنیده میشه، همه میگن و خیلی ناجور و اساسی همه چیو راجع به انسان زیر سوال می بره اما گاهی اوقات صحنه ها و مدارکی رو می بینیم که با مقایسه ای ساده مجبور میشیم به «قسمت» ایمان بیاریم. خیابون قدم میزنی با وجود این بحران افتضاح اقتصادی می بینی مردم برای بستنی یا فست فود ده متر صف کشیدن، پول میدن، وقت تلف می کنن، متصدی صندوق به چشم حیوون نگاشون میکنه و یک جنس حالا خوب یا در خیلی موارد یه چیز کاملا معمولی رو تهیه می کنن و اغلب اوقات به ذهنشون میرسه که اشتباه کردن ولی هفته بعد دوباره میشه توی همون صف دیدشون و این اون مشکلیه که انسان رو یاد «خدا» میندازه.  در عرصه ی تولید و خدمات به جرات میتونم بگم هیچ نوع سیاست و روش بازاریابی در فروش روی مردم عزیزمون جواب نمیده، خاطرم هست که سال 91 شرکت بیمه رازی یه همایش در هتل فردوسی برامون ترتیب داد که در یک بخشش استادی روی استیج حاضر شد و 45 دقیقه راجع به اصول و متد های موفق بازاریابی و ایجاد درآمد سخنرانی مفید کرد، همه چیز خوب و دهن پر کن بود تا موقع پایان همایش و خروج  دیدیم که استاد محترم سوار ماشین 206 خودش شد و رفت. اینجا بود که موضوع حاشیه های خودشو نشون داد:
 
این همه چَریدی کو دمبه ات؟

«کسی میتونه به تو پول بده که پول داشته باشه»، این یعنی صلاحیت، پس با 206 باید در حد 206 موعظه کرد. این خاطره در توضیح این بود که روش ها و متد ها حتی گاهی برای استاد بزرگ های  مرتبط هم جواب نمیده؛ برگردم به بحث اصلی، مردمان مشکوک بواسطه ی یسری تفکرات مسموم واکنش های معکوس نشون میدن به بازار یابی، مراحل بالفعل بازاریابی که الان در حال اتفاق افتادن هست از این قراره که در مرحله ی اول فرضا بازاریاب کالای X که مورد نیاز شماست رو در 15 دقیقه بطور کامل یا یخورده بیشتر، در محیط کار خودتون برای شما معرفی می کنه و شما با محصول مورد نیازتون آشنا میشید، بعد از این مرحله نوبت انحراف مشتریه که با یک فکر سالم و دو فکر مسموم شروع میشه:
اول گمان برعدم کیفیت کالای عرضه شده توسط شرکتی که بازاریابی کرده به دلیل اینکه بازاریابی کرده! بر مبنای:

ذهنیت اشتباه رایج: کالای خوب نیاز به تبلیغ نداره

دوم گمان بر عدم اعتماد مالی از حیث قیمت و ترس از کلاهبرداری بر مبنای:
 
ذهنیت افتضاح رایج: کار شفاف و روشن نیاز به توضیح نداره

سوم عدم اعتماد به صحت گفتار در معرفی محصول و سایر گفته های بازاریاب بر مبنای:

ذهنیت صحیح رایج: بازاریاب دروغ می گوید

دقیقا «بازاریاب دروغ می گوید» و اغراق گفتن جای خود. بگذریم از اینکه هر کدوم از این سه مورد به تنهایی میتونه باعث صرف نظر مشتری بشه، اما بعد روال داستان به این صورت در میاد که مشتری نسبتا آگاه شده توسط بازاریاب شخصا در بازار مورد نظر حضور فیزیکی پیدا می کنه برای جمع آوری اطلاعات آماری (قیمت، کمیت و کیفیت) کالا و در زمان مناسب کالای مورد نیاز رو با استناد به همون استدلالاتی که ایشون رو در صف ده متری فست فود  منتظر می کرد، خریداری می کنه. برای این رفتار عجیب توضیحی بلد نیستم.
     اما در تولید، عرض کنم که اوضاع اصلا مناسب نیست، به علت عدم ثبات و نیز فراز و نشیب افتضاح شاخص ها هیچ روشی رو نمیشه از نظر بازدهی بررسی کرد و به موازاتش هیچ روش نوینی رو نمیشه جایگزین متد های قدیم کرد، سیاست تولید فعلا سیاست فرار از ضرر هست و نه سیاست فروش بیشتر و هجمه به پول. از طرفی سرمایه گذاری خرد روی تولید کاملن از حالت ریسک خارج شده و به ظن بنده %80 احتمال شکست داره به چند دلیل: یک اینکه سرمایه گذاری خرد بواسطه ی راندمان تولید محدودی که میشه باهاش تنظیم کرد باعث عدم توان رقابت میشه. دوم اینکه رفتار اقتصادی غیر قابل پیش بینی و غیر قابل باور ایرانی ها در مقام مشتری هیچگونه جبران مالی یا حتی ثبات سرمایه رو تضمین نمی کنه. و دلایل دیگر... .  موضوع رفتار مشتری باعث ایجاد فرمول های عجیب غریبی در ذهن من شده که متاسفانه انگار داره به واقعیت تبدیل میشه من به نظرم میاد منحنی آهسته ی افزایش قیمت عرضه کالا داره باعث افزایش رونق اقتصادی میشه که احتمالا دلیلش «اجبار برای رفتار اشتباه اقتصادی» هست، من توی صنف خودم مرور کردم و دیدم تقریبا زمانی که کالا افزایش قیمت داشت بازار یه تکونی میخورد در صورتی که حتی ثبات دو ماهه ی قیمت همراه با کاهش فروش بود که دلیلش شاید این باشه که ما به ثبات قیمت عادت نداریم و ثبات رو تنفسی قبل از نزول قیمت میدونیم.
     در هر صورت تمام این خزعبلات من برای این گفته شد تا داستان به اینجا برسه که با این شرایط بی بند و بار و تخمی، زمانی که چیزای عجیبی  مثل صف های ده متری فست فود و بستنی با کیفیت خیلی معمولی و خدمات کمتر از سطح معمولی رو می بینی لحظه ای به جمله ی:

خدا بهش داده

فکر کنی، فقط فکر کن یهو دیدی خرافه نبود :) ؛ شخصا نمیگم این جمله رو قبول دارم ولی هرچی حساب می کنم با این اوضاع و شرایط فقط خدا میتونه یه ایرانی معمولی1 رو صاحب مازراتی کنه :)

1. یک ایرانی فاقد اهرم قدرت های ماورایی و رانت
۱۳۹۳/۱۰/۰۱ مجـید

       کیفیت تولیدات عصر حاضر و ارزش افزوده @ مجـید
فرمود:
زنِ زیبا بُوَد در این زمونه بَلا
و تنها این زن زیباست قادر به بلا بودن
 
     حَقه که بگیم زن اگر زیبا نباشه اعتماد به نفس، عزت و جرات این رو نداره که حتی پاشو جلوی همجنس های خودش دراز کنه، بماند غیر همجنس. لکن نسوانی که داعیه دار حقوق زن هستند و حرف های خارج از محدوده ی جنسیشون میزنن و گاهی اعمال سنگین تر از وزنشون انجام میدن به پشتوانه ی انفس مردانه ی مردان و عشوه و اندام لرزان است. اینه که با توجه به کمبود در برخورداری از عقل و ضعف در استفاده ی همون یخورده عقل بالاجبار تمام طریق سعادت و حربه های مورد نیاز برای گذران زندگی رو از محل عرضه ی زیبایی تامین می کنن. به عبارتی تمام دار و ندار زن از هستی همان زیباییست. به موازات این صفات تمام فرصت های بالقوه و بالفعل زندگی یک زن در درجه ی اول به سطح زیبایی اندام و چهره، و در درجه ی سوم به تسلط بر فنون عشوه گری (که باز خود وابسته به اندام و چهره است) محدود میشه. برای مثال از دو دختر یکی که بر دیگری به نسبت زیباتر باشد به نسبت موفق به استفاده از منابع اجتماعی و ارتباطات و امکانات بیشتر و بهتری می شود. (البته نسبت این موضوع تقریبی است،/ که این تقریب از آنجاست که زیبایی از حدی به بالا بصورت نجومی مفید واقع میشه).

     مبحث اخلاقیات هم مطرحه که حدود کیفی و اجرایی اون توسط اناث باز هم برمیگرده به اصل زیبایی، و اخلاقیات برای زن به عنوان امتیازی است که معمولا در درجه ی دوم قرار می گیره، البته گاهی هم با جایگاه سوم (عشوه گری) جابجا میشه.

     اما موارد تقریبا کم تاثیرتر دیگری هم هستن که در حکم پشتوانه یا تکیه گاه برای زن عمل می کنن؛ این موارد البته مثل موارد قبل طبیعی نیستن و درست طبق فرمول ها نوعی ارزش افزوده به حساب میان. برای مثال زنِ اولیه ی خام طی فرایند های تربیتی خانواده و تحصیل و غیره تبدیل به زنی پولدار یا ورزشکار یا ... میشه. اینجا زن رو به عنوان منابع طبیعی خام و کم ارزش داریم و تربیت و تحصیل همان فرایند تولید است، پس چون بواسطه ی تولید، زنانِ برایند برتر از زنان خام شدند موارد گفته شده ارزش افزوده هستند.       اما ما عاشق زنیم. می کوشیم برای تولید با کیفیت تر.
 
در ادامه فرمود:
خونه ی بی بلا هرگز نمونه ای خدا
۱۳۹۳/۰۹/۲۴ مجـید

       زن @ مجـید
محنت نساء را کور و کچل که طاعتش موجب کُفر است و به شکر اندرش مزید خِفت. هر آلتی که فرو می رود مفرح ذاتست و چون درآید باز مفرح ذات، پس در هر حرکت دو "آه" موجود است و بر هر "آه" چَـکی واجب.

زحمت بی حسابش همه را دریده و ران و سینه ی پر دریغش همه را گاییده، پرده بکارت خویش به گناه فاحش بدرد و هزینه عمر گذران به خطای منکر ببرد.

عکساش مرد زن دار را شُسته تا چک و سفته بر چاک سینه ی بلورین بگسترد و خاله را فرموده تا بنات نبات را چو خود جنده بپرورد. دختران را به خلعت کُرستِ زرد در بر کرده و داف های شاخ را به لباس جاذب فجیع کلاه زنونه بر سر نهاده. باسنش عالی به قدرت او در دادن فایق شده و تخم حرومی با تربیتش جنده گشته.
۱۳۹۳/۰۹/۱۹ مجـید

       عمری زندگی کردم چو سگ های هار @ مجـید
عمری زندگی کردم چو سگ های هار
دو پُرس گوه قوتِ روزم شد یه وعده نهار
 ز پیشانی عرق ریختیم و افسوس
عرق چون ریخت، روزی بر نیامد زکار
بدنبال محبت بو کشان پای پیاده
دویدیم هی که آهسته نرفت آن سوار
نه مِیلی در گمان بودش نه صبری
دو پا بود و دو پا قرض و فرار الفرار
ای دَرَک بر فصل خُرم چون به عمرم
فقط پاییز دیدم بس نیامد بهار
ز افراطش چنان گاییده شد خلقی که دیگر
نه این خلقت نما دارد نه خالق وقار
به هر سمتی نظر کردم بدیدم آه و ناله
بین چه بی رحمی تو ای زاینده ی روزگار
عنان بر کف نداشت لاشی صفت دست زمانه
ز هر سویی مرا گا داد و رفت کونده خار
به این بیت از غزل گویم خلاصه
بگا رفتم رسید این سال بیست و چهار
۱۳۹۲/۱۰/۰۸ مجـید

       نه این سفسطه نیست، نه مغالطه و نه پارادوکس @ مجـید
[  - ] (من)
[ = ] (اون)
 
-  فرضن من اگه بدون حتا هیچ دلیلی عملا "بتونم" تو رو بُکُشم این "حق" منه
= آره موافقم، چونکه تونستی بنابراین حقته
-  موافقی؟!، مگه هر انسانی "حق" زندگی نداره؟
= چرا داره
-  خب پس یعنی گرفتن حق تو، حق منه؟! این تضاد رو چجوری توجیه می کنی؟
= آره. تو اگه تونستی و منو کشتی حقت بوده ولی حق منو پایمال کردی
-  نه، نمیشه، توجیهت اشتباس. اگه کارِ من حقِ پس ذاتن نباید احقاقش حق تورو ضایع کنه
= خب این پارادوکسه
-  نه پارادوکس نیست فقط تو نتونستی خوب توجیه کنی داستانو
= چیه پس؟
-  هیچ «حق» معین شده ای وجود نداره، من اگه عملا "بتونم" تو رو بُکشم، کشتن "حق" منه و مُردن "حق" تو.
= لاشی
۱۳۹۲/۱۰/۰۷ مجـید

       Mass Suicide Plan @ مجـید
 
* خیلی بیان کـُنـَنـدَس.
۱۳۹۲/۰۹/۱۷ مجـید

       پیاده روی گیج @ نسـیم
یه روزایی باید باشه
ابر باشه...
غلیظ ابر...دل آسمون بخواد بترکه,اما نتونه...
مثل دل تو,که لایه لایه لایه بغض تر تلنبار شده...دیگه خیس نیست...
سنگ تو حنجره تو ...خفه ت میکنه
آره...همچین روزی باید باشه
که بزنی بیرون و با یه هدفون...
مقصد...هرچی دورتر بهتر...
آخه هیچ مقصدی اونقد مهم نیست که بخواد... این روزو این پیاده روی گیجو ازت بگیره
۱۳۹۲/۰۸/۲۰ نسـیم